وقتی استادِ دانشگاهتان که دو ترم است باهاش درس گرفته اید و قرار است ترمهای آینده هم باهاش درس بگیرید و اتفاقن استاد راهنمای پروژه کارشناسیتان هم هست، می رود بلاگ "دال میم" را که چند وقتی است برگردانده اید سرجایش و داخلش چرت و پرت پست میکنید میخواند و بهتان ایمیل میزند که بلاگتان را خوانده و دوست داشته، دلتان میخواهد سرتان را بگذارید یکجا و بمیرید. چون شما آدمی هستید که ظاهر و باطنتان دو دنیای متفاوتند و نمیخواهید کسی به باطن مسخره تان پی ببرد. تقصیر خودتان هم هست. میخواستید اکانت LinkedIn نسازید، میخواستید دکتر را اَدد نکنید، میخواستید بلاگتان را تووی پروفایلتان نگذارید. فکر نمیکردید استادتان اینقدر کنجکاو و بیکار باشد؟ گُه میخوردید. اساتید جوان دوست دارند با دانشجوهایشان قاطی بشوند، دوست دارند دغدغه های نسل های نزدیک به خودشان را بدانند و دوست دارند انتقال حرارت شما را با نمره ی بالا پاس کنند مثلا.